اهريمن اين اوقات و آبستن گاه درك
جايي كه بغض انسان ننشيند و نگيرد از زرد مهري بي مهرگان
آنجا كجاست جز اينجا...
ننوشتيم كه تا فقط نوشته باشيم
به التماس كلمات رفتيم تا خود تفتيش كنند اين برزخ را
اين ننگ را كه از اين همه سايه ي بلند كه پهن كرديم تا سايه گستر سادگي باشد و نه جزام انديشه غازي... حال مي شنويم كه بهر ژرفناكي ها بايد گريست و گاه از خود گريخت كه نماينده شديم اين خيابان هاي اصلي شهر را تا بدانند كه توانند راهي از جنوبي ترين مكافات هاي ميهني را ساخت كه نان نانوايان بلغور جات كتابفروشي ها تنوري بايد و مصدر جنگ جهاني اولي و دومي...
گلايه ها سر بر دار حقيقت مي مانند ، چشم بسته، كي ها را مي شمارند و هلاك را در دو دست خود چهاردستي حس مي كنند...
بدانيد فاجعه ي سپيد وسياه گاه اين روزها فقط ناله اي از فقدان نمي خواهد كه به سكوتي تازيان وار از يافته هاي تازه مان مي افزايد و توي ما كه مي شنوي و مي داني درد مخلوط وداع چيست، به نگاه مان نگاهي كن كه خونابه ي ندانستن ها را از دانستن مفلوكمان باز يابي .
دلمان می خواهد